نيكان و روهاننيكان و روهان، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

نیکان و روهان ضربان قلبم

پسرم تولدت مبارک

  ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥&hearts...
29 آبان 1391

نيكان و پيش دبستاني

از سه سالگي تا شهريور امسال تمام روزها از گرما گرفته تا سرما مهد يار هميشگي من و نيكان بود ياري كه كمك ميكرد اين روزها رو با آرامش پشت سر بزارم از تك تك عزيزان از مدير مهد خانم كمالي گرفته تا مربي نيكان خاله آرزو از همگي راضي بودم به قولي شانس آوردم يا اينكه خدا خواسته تا سختي اين راه را نداشته باشم بهر حال خدا را خيلي شاكرم از تمام نعمتهاي كه به من ارزاني داشته از سلامتي شوهرم تا سلامتي پسرهام و خودم. وقتي نيكان فهميد داره از مهد ميره خيلي ناراحت نشد ولي دلش براي بچه‌هاي كه با خودش بزرگ شده بودند تنگ میشد و با بچه هایي که تو مهد باهاشون همبازي بود از پويا  تا حتي پرهام كوچولو رو ياد ميكرد ولي از محيط بزرگتر ك...
28 آبان 1391

عكس تولد

تولد روهان بعد از يك ماه تاخير انجام شد بخاطر عيد فطر و تعطيلات تابستاني آخر فصل و يكسري ديگه از مشغوليت اهل خانواده و فاميل ...... به ادامه مطلب .............................. تولد نيكان 29 آبانه  ولي به دليل رسيدن ماه محرم زودتر براش تولد گرفتم و با خواهرزاده م مبينا تقريبا يك سال و يك ماه تفاوت سني دارند مبينا 24 مهر سال 84 دنيا اومده و چون هر دوتاشون پاييزي بودند ترجيح داديم باهم در منزل مامانم برگزار كنيم البته نيكان مخالف بود هي غرغر ميكرد  ولي خاله قانعش كرد تا با مبينا دو تايي تولد بگيرند.   ...
28 آبان 1391

براي مادرم

از گذشته تا به امروز تمام لحظه ها و روزها و سالها ي پشت سر گذشته و لحظه هاي پيش رويم مادرم اي مهربانتر از جانم با چه كلماتي توصيفت كنم تا سزاوار تو باشد تو موجود ظريف ولي درحين حال قوي و محكم و در تمام لحظات زندگيم  پشتيباني محكم تر از تو نخواهم يافت. مادرم فقط براي تو مي نويسم ولي قصار به بزرگي منشت  از كمكهاي بيدريغت از اشكهاي خالصانه ات از غمهاي درونت از ظاهر بشاشت كه هيچوقت به روي من نياوردي و زانو خم نكردي و هميشه هميشه هميشه يار من بودي چگونه ميتونم جبران كارهاي كه تا به امروز براي من و نيكان و روهان انجام دادي حتي به مقدار ناچيزي انجام دهم چگونه چگونه چگونه اين سوالي كه بارها از خودم ميپرسم ولي جوابي ب...
22 آبان 1391

احساس شیرینم

بعد از 2 و سال و يك ماه با زبون و بي زبوني – شيرين زبونم روهان عسلم لغتهاي زيادي ياد گرفتي و حتي ميتوني يه جمله بسازي بيشترين جملاتش اينه البته با ترجمه از مامان: آله با من  اونه بليم. (خاله با هم خونه بريم) بابا اين جا نيست. (داشتی لگوهاتو داخل جاي لگوت پر ميكردی بعضياش جا نميشد اين جمله رو به بابات ميگی) من با بابا عموم بلم. (من با بابا حموم برم) اين ني ني اون ني ني امشون مال من (همشون) داداس آغذ – مدا – نكاشي بده (داداش كاغذ و مداد براي نقاشي بده) خيلي چيزهاي ديگه ياد گرفتي عسلم ولي الان مامان به خاطره نداره اينهم به پاي معايب مادران شاغل بذار پسرم. ...
9 آبان 1391
1